نامش ماجده بود و فرزند ارشد خانواده. از ایل ملکشاهی و ساکن ایلام. متاهل بود و کارمند داروخانهای در ایلام. متولد ۱۳۶۷ بود و پدرش معتاد بود. مادرش از سالها قبل به خاطره مشکلات اعصاب قرصهای ضد افسردگی و آرامبخش مصرف میکرد. خودش نیز به خاطر جو خانوادهای که در آن بزرگ شده بود و ازدواج اجباریاش و مشکلاتی که با شوهرش داشت مجبور به خوردن قرصهای اعصاب شده بود. با شوهرش اختلاف سنی فاحشی داشت. از ظواهرشان این اختلاف سنی داد میزد. هر کس آنها را میدید شک میکرد که اصلا زن و شوهر باشند. نه صمیمیتی بین آنها بود و نه از هیچ لحاظ به هم میآمدند. اختلافها و تضادها بسیار بود. ماجده خانومبیگی در هفتم شهریور سال ۱۴۰۳ توسط پدرش کاردآجین شد. او که با همسرش اختلافات بسیاری داشت تصمیم گرفته بود اقدام کند برای گرفتن طلاقش. میگفت در کجای زندگیای که من صبح با ماشین بروم سر کار و شوهرم با آژانس صمیمیت وجود دارد؟ او را نمیخواهم. دوستش ندارم. طلاق میخواهم. همه او را بر حذر میداشتند از گرفتن طلاق و شوهرش هم شاکی از ماجده گلهاش را به پدرش برده بود. گفته بود دخترتان میخواهد طلاق بگیرد. خوتان راضیاش کنید سر زندگیاش بماند. راوی میگوید ایلام شهریست با آمار خودکشی بسیار بالا. متاسفانه آنطور که باید فرهنگ این منطقه رشدی نکرده. هنوز مسئلهی ناموس و آبرو حرف اول را میزند. به راحتی اگر با طایفهای به مشکل برخوردند شروع میکنند زنهای طایفه را بدنام کردن و اینگونه از یکدیگر انتقام میگیرند. همین سه سال پیش بود که در خانوادهای با نام فامیلی رضوینیا در ایلام پدر خانواده دختر متاهلش را به درختی بست و به اسلحه شکاری به قتل رساند. بهانهاش این بود که از اقوام نزدیک آن دختر یک نفر بود که به زهرا انگ ناموسی زده بود و گفته بود با پسری از اقوام خودشان رابطه دارند. سپس پدرش زهرا و خواهرش را به پارکی در ایلام برد و بعد از اینکه او را با طناب به درخت بسته بود، بدنش را آماج گلولههای اسلحهی شکاریاش قرار داد.
سپس قتل را به گردن خواهری که همراه آنها بود انداختند و پس از حاکمهی اولیه پدر به عنوان ولی دم اعلام کرد که شکایتی از دخترش ندارد و او آزاد شد. هر چند همه کم و بیش میدانستد قتل کار پدر زهرا بوده.
الان نیز خواهرش با شوهرِ خواهری که به قتل رسیده ازدواج کرد. به همین راحتی دختر را کشتند و آب از آب تکان نخورد.
ماجده هم همینطور به قتل رسید. دم در خانهاش پر از خون است اما حتی کسی خونهای ریخته روی زمین را پاک نکرده. تنها یک قفل به در زدهاند و خانه متروکهست. دو فرزند دخترش الان نزد پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنند. چند روز قبل از روز حادثه شوهر ماجده نزد پدرزنش رفته بود تا ماجده را راضی کنند که طلاق نگیرد. خط قرمز آنها هم همین بود. اگر دختری طلاق میگرفت حرف و حدیثها پشت سرش قطار میشد. شما که غریبه نیستید. اینجا حتی دست از سر تازهی زنی که کشتهاند هم برنمیدارند. هر کسی که به قتل میرسد اگر زن باشند به مردی که او را کشته حق میدهند چون ناموسپرستی حرف اول را میزند. روز حادثه پدر ماجده به خانهی ماجده میرود. آژانس میگیرد و بچههای ماجده را با آژانس به منزل خودش فرستاد و چاقوبهدست بالای سر ماجده رفت. ماجده چون قرص آرامبخش مصرف میکرد خواب رفته بود و متوجه آمدن پدرش نشده بود. پدرش او را در خواب کاردآجین کرد. سپس ماشین گرفت و برگشت خانه. دوش گرفت و به همسرش گفت عمل چشم فردایت را کیه روز دیگری موکول کن. من ماجده را کشتهام و قرار است خودم را معرفی کنم. برای ماجده مراسمی نگرفتند. حتی اعلامیه هم چاپ نکردند. روزی که پدر ماجده خودش را معرفی کرد پسرداییهای ماجده سراغ شوهرش رفتند و درگیری لفظی به درگیری تنبهتن کشیده شد. شوهرش که فهمید چه بر سر ماجده آمده خودزنی میکرد و گریه امانش نمیداد.